گاه نوشته های دکترچه :)



16روز از 98هم گذشت و من برگشتم خوابگاه روزای خیلی بد زمستون گذشتن خداروشکر .اصلا فکر به اینکه من حالم خوب میشه برام سخت بود ولی در عین ناباوری بهترم الان حتی اوایل عید هم رو مود غم و دلتنگی بودم .من کلی تلاش کردم و خوب نشدمولی حالا بدون اینکه کار خاصی کنم یا حتی قرصامو ادامه بدم بهتر از قبلم .

نمیگم هدفم از سال 98قوی شدن و حماقت نکردنه که حالا تجربه بهم میگه اصلا حماقت کردن قابل پیش بینی نیست .فقط تلاشم اینه اصلا به حواشی و مسائلی که ارزش فک کردن ندارن توجه نکنم جرو بحث بیجا نکنم با دوروریام حتی اگه مطمئن بودم حق با منه .خط قرمزام و خود واقعیم رو فراموش نکنم که ادمای بی ارزش یه لحظه حتی آزرده خاطرم کنن.فقط فقط درس بخونم در آرامش و با تفکر بزرگ شم تو سال جدید


طمع رو کنار بزارم چه واسه درس که نتیجه عکس میده چه واسه تفریح.

مستقل شدن دیگه واسم هدف نیست هدف زندگیو پیدا کردن دیگه دغدغه ام نیست که راهمو پیدا کردم صبوری که استارتشو زده بودم ادامه بدم که شدیدا ارومم میکنه


هدفمندتر مطالعه کنم .

خیلی کار داره این دغدغه چون من مطالعه غیر درسیمم میلنگه        


با تاخیر پست شد.


راستش من تو این 24سال همیشه با هرمودی قبل از امتحان استیبل نیستم امشبم که شب امتحانه :)اونم3تا  امتحان  عفونی اصلا پروگنوز خوبی ندارن.

 اصلا این یک ماهم  بهمون خوش نگذشت

زودتر دوست دارم تموم شه گرچه این دم عیدی کلی  کار نکرده دارم چهارشنبه بخش  روان شروع می شه کاش میشد نرفت

دکتر بابایی پیگیریم  میکنه برعکس قبل خیلی خوشحال میشم

راستی به فکر عوض کردن اتاقم هستم

دیگه رسما نیو  لایف  از لوودینگ :)

دیگه حاشیه دیگه ای فعلا ندارم



امروز دستیار دکتر افشاریان به بیمار گفت تو معده بدخیمی دیتکت شده من بیشتر از اون تو شوک بودم

اینقدر واضح و صریح لازم بود؟؟اینقدر معمولی شده همه چی؟؟

دیروزم با یه جسدتوی آسانسور رفتم بخش .به کجا دارم میرم من ؟؟؟این حجم از بی تفاوتی معمولیه؟؟


کارنت مود: یکم دلتنگیش


آنچه که ما را به واقع پدر و مادر میکند، داشتنِ فرزند نیست بلکه آغوش ماست. 

زمانی که آغوشِ ما بر روی دردها و رنج‌هایی که میبینیم باز باشد.

زمانی که آغوش ما امن باشد تا سری بتواند بر شانه‌اش تکیه کند و رها از قضاوت خودش باشد.

زمانی که آغوش ما صبور باشد و اجازه دهد آدمی در پناهش بزرگ شود، اشتباه کند، برگردد و آغوشمان را دریغ نکنیم.

زمانی که آغوش ما آنقدر وسیع باشد که بتواند تلخی‌ها و زخم‌هایی را تحمل کند و همچنان پناه باشد.

زمانی که آغوشمان بی‌تجربگی‌هایی را ببخشد.

زمانی که آغوشمان پر پروازی برای استعداد‌ها و فرصت های آدمی شود.

و زمانی که آغوش ما در طول زمان همچنان آغوش بماند، ما پدر و مادر شده‌ایم.

مهم نیست فرزندمان به صورت بیولوژیکی از ما باشد یا فرزند شخص دیگری باشد.

مهم نیست ما ازدواج کرده باشیم یا از ازدواج بیرون آمده باشیم.

حتی مهم نیست ما شریکی داشته باشیم یا نه.

آنچه مهم است این است که هر شخص میتواند پدر و مادر باشد. 

میتواند به فردی در زندگی‌اش کمک کند و آغوشش را از او دریغ نکند و به نظرم تفاوت ما در عشق ورزیدن به همین اصل برمیگردد که چطور عشق می‌ورزیم.

برای تجربه‌ی عشق و احساسِ نیرومندِ دوست داشتن لازم نیست مانند تمام آنچه در داستان ها و فیلم‌ها به ما نشان میدهند کسی یا شخصی را در کنارمان داشته باشیم و یا حتما فرزندی را به دنیا آورده باشیم. به نظرم نهایتِ عشق و دوست داشتن، " آغوش"  بودن است نه "آغوش" پیدا کردن. 

این نهایتِ عشق است. اینکه بتوانیم فردی را دوست داشته باشیم و آغوشمان امنیت او باشد تا بتواند رشد کند و هر زمان لازم بود برگردد و سرش را بر شانه‌هایمان بگذارد و نفسی تازه کند از عشقی که حس میکند. از احساسی که در آغوشمان جریان دارد تا بزرگ شود، بزرگ و بزرگتر در ذهن و روان. 

اگر میخواهیم نهایتِ قدرتِ عشق را تجربه کنیم باید بیاموزیم چطور آغوش باشیم. 

برای همین گاهی بعضی‌ آدمها، پدر و مادر میشوند بدون اینکه بدانند.  بدون اینکه فرزندی داشته باشند، بدون اینکه ازدواج کرده باشند و شریکی مادام العمری داشته باشند. 

اغوش هر‌چقدر با احساس‌تر و امن تر شود، فزرندان بیشتری را در آغوش خواهد کشید و این زیباترین حسِ دنیاست. 

و قطعا هر فردی در زندگی‌اش میتواند "آغوشِ" امن شخصی دیگر باشد. 

اگر در زندگی‌تان پدر و مادر هستید شما فرصتِ زیبای در آغوش کشیدن را دارید پس آغوشِ امنی بمانید. 

و اگر شخصی را در زندگی‌تان دارید که آغوشِ امن شماست، این‌بار او را در اغوش بکشید و برای بودنش از او صمیمانه تشکر کنید.


پونه_مقیمی


لابه لای کلی دلیلی که واسه غمگینی و ناراحتی به ذهنم رسیده این روزا حالا بدترینشم یادم افتاد

داشتم کشو کمدهای کهریزک رو که یه پیجی تو اینستا شیر میکرد میدیدم .یادم افتاد هفته پیش یه بیمار داشتم تخت 22 کیس cvaهیچ روزی فرصت به شرح حال اون نمیرسید چون تقریبا کوما بود گذشت تا روز آخر تخت کناریشو داشتم شرح حال میگرفتم که دکتر قره باغبان اومد ویزیت اون همراه بیمارشو داشت توجیه میکرد واسه مرخص کردنش .

+نسبت ؟ 

_پرستارشونم

+اینجور که من میدونم با خونه سالمندان هماهنگ شده واسه شرایط ایشون درسته؟؟

_بله

.

.

.

دیگه کافی بود همینا واسه شکستن قلبم دلم تنگ و تاریک میشه از نوشتنش   :(


با وجود اینکه خیلی مودم از 3_4ماه قبل عوض شده ولی همون تنبل پارسالم .هیچ وقت نمیتونم به نبود وبلاگم فک کنم ولی نمیدونم چرا اینقدر واسه نوشتن دستم به کیبور نمیره .

مثل برق و باد 37روز از 98سپری شد .

نمیدونم دلیلش چی بود دقیقا وقتی  که دست کشیدم از تلاش واسه عوض شدن زندگیم .خود به خود اوضاع بهتر شد

بیمارستان که فقط صباس. بقیه روز و اکثرا میخوابم اونم زیاااد و درس و .حالا مثلا دو روزه تو ترکم !!که تایم خوابم درست شه درسم کم و بیش میخونم بخش ن خیلی دیسیپلین خاصی نداره اموزشش واقعا ولی بخش جذابش اون دوباری بود که رفتم لیبر. .نمیدونم چقدر تلخ یا چقدر شیرینه این پروسه دنیا اومدن بچه .فقط از خدا میخوام به مامانا صبر بده :(

از بدیای 98بگم که گری رو بعد از 4سال تقریبا تموم کردم بی صبرانه منتظر ترجمه اپیزود 19فصل 15ام !!

اول واسه نوشتن خیلی دل دل کردم دلیلش حرف داشتن نبود دلتنگی واسه اینجا بود صرفا .حالا ولی حرف خاصی ندارم واسه گفتن .

به هر حال امیدوارم تابناک یه حالی بدن بهمون امسال .


پ،ن:دکتر ع _پایان نامه (قلبببببب )


خیلی خوابم میاد بیشتر از هروقت دیگه .این مدت واسه سحر خواب نموندن و به بیمارستان رسیدن و بعدش که اف شدیم واسه درس خوندن بیدار شدن ،حسابی خواب از سرم پرونده 

حالا بازم دلم نمیخواد بخوابم


ولی از یه جایی به بعد دیگه فیزیولوژی بدنم جوابگو نیست متاسفانه


ای کاش فردا امتحانامو خوب میدادم  :(


 
یاطبیب القلوب

همیشه از صبح زود لذت بردم از هوای هرفصلیش میخواد باشه تو بدترین حال روحی شارژ میشم .صدای خروس میاد اینجا حتی حالا که خوابگاهم سحر خوردم هنوز آفتاب نزده البته .
حتی صبایی که نفرت انگیز بود ترمای اول صبح شنبه بیام خوابگاه قشنگ میشد تو اون آفتاب های صورتی نارنجی حسن آباد .
حالا اون حماقتا دیگه تکرار نمیشن.واسه اینکه من ترجیح میدم علی الطلوع جاهای بهتری رو تجربه کنم .حتی کمتر استرس بکشم.هیچ کسی فک نمیکنم به اندازه من از پروسه جلو رفتن زندگی خرسند باشه .من حتی یک ثانیه هم دوست ندارم به گذشته برگردم
به هرحال .

ماه رمضان امسال هم داره به آخر میرسه و فک میکنم یه دونه سحری دیگه فقط خوابگاه باشم
جدای از واجب بودن یا هراعتقادی من حداقل امسال که فک میکنم صیقل زده تر از هر برهه زندگیم هستم واسه حال دل خودم روزه گرفتم بدون هیچ انتظاری بدون هیچ توقعی .بیشتر از هرتلنگر دیگه آدمو به خودش میاره.واسه منی که عاشق اینم که خودم خودمو به چالش بکشونم خیلی میچسبه .
حال خوب خودمو و هرکسی که خودش تو خلوتش از ته دلش از خدا خواسته به واسطه همین لطفش که بهمون سعادتشو داد تجربه کنیم ،،ازش خواستارم .

دلیل نوشتنم بی ربط به امتحان یکشنبه نیست .
خدایا خودت هوامو  داشته باش .
خداروشکر که میگذره !


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بهترین سایت مقالات اخبار و راهنمای قدم به قدم بازی ها خوش آمدید کوچه ی شعر حمیدرضا گرجی Billy جدیدترین اطلاعات مربوط به بازی ها فیلم ها نقد ذکر ایام هفته Jasmine ویستا رایانه